نویسندگان ایرانی
Wiki Article
بهترین نویسندگان ایران (نویسندگانی که میتوان از آنها خوب نوشتن آموخت) +گزینگویههایی از بهترین نویسندهها
مدرسه نویسندگی
21 دیدگاه
معرفی نویسنده
مدتها بود به این میاندیشیدم که در مجموعهای پیوسته و کامل، از بهترین نویسندگان ایرانی بگویم که آثارشان آموختنیهای بسیار دارد.
تا اینکه جرقۀ انجام این کار اینگونه خورد: به بهانۀ نقل گزینگویههایی از نویسندگان مختلف، چند کلمهای دربارۀ ویژگی آثار آنها نیز بنویسم.
از این پس دربارۀ هر یک از نویسندگان زیر مطلب مسقلی خواهم نوشت و لینک مطالب نیز به این صفحه اضافه خواهد شد:
بهرام صادقی
بهرام-صادقی-Bahram-sadeghi
و حرف دیگری از بهرام صادقی:
گاهی وقتها، آغاز، اسم، پایان قصه، یکجا در ذهنم مینشیند. اما پارهای از اوقات، در طی نوشتن، قصهام شکل میگیرد.
نقل از کتاب «بهرام صادقی،بازماندههای غریبی آشنا»
هرمز شهدادی
Hormoz-Shahdadi-هرمز-شهدادی
جمله بالا از داستان «یک روایت ساده» نوشتهی هرمز شهدادی نقل شده است.
و پاراگراف زیر از رمان شب هول:
به گمانم هر کس در ذهن خود قالبهایی اساطیری دارد. قالبهایی که ذهن از وجود آنها بیخبر است. ناگهان، به تصادف زنی یا مردی قالب اسطورهای خویش را در ذهن ما مییابد. حضور خفتهاش را در ذهن ما بیدار میکند. و از آن لحظه به بعد حس میکنیم که او را سالهاست میشناسیم. سالهاست او را دوست میداریم. و سالهاست او همدم ذهنی ماست.
شاهرخ مسکوب
Shahrokh-Meskoob_شاهرخ-مسکوب
من فکر میکردم کسی که دست به قلم میبرد یک نوع تعهدی دارد در قبال جهان، هر چند نویسندۀ کوچک یا متوسطی باشد. برای اینکه این ادعا خیلی بزرگ است. حالا تولستوی این حرف را بزند راحت میشود ازش قبول کرد. ولی فکر میکنم کوچکترین نویسنده هم آنجایی که کوچک است مربوط به هنر نویسندگیاش است ولی میتواند از نظر اخلاقی همت بزرگی داشته باشد، آدم بلندنظری باشد. آدمی که دست به قلم میبرد باید در قبال جهان در قبال هستی و در قبال خودش متعهد باشد. اجتماع آن وقت یک جزئی است از این همه.
من از کلاس هشتم گرایش پیدا کردم به خواندن ادبیات کلاسیک و نثر. بهخصوص متوجه نثر عرفانی شدم. میخواندم و لذت میبردم، حتی اگر معنایش برایم دریافتنی نبود یا اگر درمییافتم و موافق نبودم. مثلاً تذکرهالاولیاء میخواندم یا اسرارالتوحید. از نفس این نوع حرف زدن از موسیقی کلام و حسی که در آن بود، که هنوز هم هست. موقع چیز نوشتن این حس شدیدتر است. حس میشود، مثل جسم، تیله، مثل حالتِ… مثل سنگریزه یا موم است زیر انگشتهایم شبیه کار مجسمهساز است. یعنی کلمه را من باید لمس کنم تا ببینم این همان است که معنی را میرساند یا نه. و لمس میکنم کلمه را.
بزرگترین چیزی که آدمیزاد بهش رسیده خیال میکنم زبان است، بزرگترین دستاورد آدمی. ارسطو هم تعریفی که از آدم میکند این است که انسان حیوان ناطق است، میتواند حرف بزند.
گمان میکنم اجتماعی که در حال انحطاط و فروریختن باشد زبانش هم فرو میریزد. مگر آنکه آن انحطاط موقتی و زبانْ زبانِ کهنِ مایهداری باشد، بتواند مقاومت کند. دورههایی که از نظر فکری فقیر است زبان هم فقیر میشود.
نقل از کتاب «کارنامۀ ناتمام»، گفتوگوی بلند علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب، نشر نیلوفر
بهمن فرسی
بهمن-فرسی-bahman-forsi
«این ضربالمثل که میگوید اگر پنج انگشتت را آغشته به عسل کنی و بگذاری توی دهانش، باز هم دستت را گاز میگیرد و میگوید تلخ بود، پر و پایه و صحت و اصالت و منطق دارد؟
اولاً چه کسی به آدم گفته یا از آدم خواسته که پنج انگشتش را عسلی کند و بگذارد دهان کس دیگر؟
کس دیگر خودش انگشت دارد. اگر میل داشت، از هر جا که باشد عسلاش را گیر میآورد، و با انگشت یا هر ابزار دیگر که بخواهد آنرا نوشجان میکند.
ثانیاً آقاجان وقتی تو پنج تا انگشت بکنی توی دهان کسی، گیرم آغشته به عسل یا حنظل، خب آن بابای پنج انگشت در دهان فروشدۀ نفس بند آمده، معلوم است که دست تو را به دندان میگزد.
عزیز من، جان من، عسل میخواهی بچشانی، سر سوزن بچشان.
اگر بناست ثابت بشود، در پروندۀ کتبی یا شفاهیات قید بشود که تو زهر به آدمیزاد نمیچشانی همین بس است.
اگر هم بناست آدمیزادۀ هلاهل از پستان دهر مکیده، با وجود چشیدن عسل از سر انگشت تو باز هم جوالدوز شکایتش سینۀ دهر را بخراشد که وای حنظل به من خوراندند پس باز هم برای صفت عسلخورانی حکمتی باقی نمیگذارد.
اگر باز هم مطلب روشن نیست، نسخه را این طوری بنویسم:
آهای برادر! خواهر! عزیز محترم نیکخواه! ای غریبه! ای دغل! ای دشمن! از فردا عسلت را برای خودت نگهدار تا کمتر از دست من بیچشم و رو زجر بکشی.»
-با شما نبودم
مهشید امیرشاهی
صادق هدایت
رضا براهنی
اکبر رادی
Akbar-radi-اکبر-رادی
از «یک خرده بیوگرافی» نوشتۀ اکبر رادی:
آثار بد را معمولاً به دقت آثار خوب میخوانم و از هر دو به یک اندازه حال میکنم: آثار خوب را بهخاطر کشف شگردهای مخفی و قدرت پنهان نویسنده (و روی این قدرت پنهان کمی مکث میکنم، که چون آشکار شود، دیگر قدرتی نیست؛ قدرتفروشی کاسبانۀ دکهداران است که گرسنۀ یک نگاه دهگذرانند) و آثار بد را با همان حوصله میخوانم به این علت که یاد بگیرم چگونه نباید نوشت.
گلی ترقی
قاسم هاشمینژاد
Ghassem-Hashemi-Nezhad قاسم هاشمینژاد
حرف دیگری از قاسم هاشمینژاد
جهان سیر تکاملی طی میکند. معلوم است که رماننویسی پیشرفت داشته است. ذهنها بازتر شده، دانش بشری پیشرفت کرده و _مهمتر از همه_ خانمها فرصت نوشتن پیدا کردهاند، همچنان که به سبب خصیصۀ هورمونی و جنسیتی، زنان سلیستر، راحتتر، روانتر و روشنتر از آقایان حرف میزنند (کافی است به مصاحبههای تلویزیونی دقت بکنید)، در نوشتن هم توقع میرود این روانی روایت در آنها سبب موفقیتشان شود. رمان در آینده متکی به قلم زنانه خواهد بود و وقایع مستند.
ابوتراب خسروی
Abutorab-khosravi-ابوتراب-خسروی
و حرف دیگری از ابوتراب خسروی:
شرح جزء و جزئیات است که داستان را به وجود میآورد و اهمیت جزء حاصل دوره مدرن است، شرح جزء و جزئیات است که مکانیسم وقوع واقعه را بازتاب میدهد و همین جزء و جزئیات است که زیر و بالای واقعه را بازتاب میدهد و مفاهمه با همین شرح جزئیات اتفاق میافتد. وقتی دیده شد که با هرز شدن یک واشر ناچیز یا یک مهره ناچیز، ممکن است یک چرخه عظیم صنعتی متوقف بشود، اهمیت جزئیات درک شد.
محمود دولتآبادی
یداله رویایی
یداله-رویایی-yadollah-royaee-
مصطفی رحیمی
نجف دریابندری
محمد قائد
mghaed-محمد-قائد
صادق چوبک
بیژن نجدی
بیژن_نجدی_Bizhan-najdi
ما امروز به «مجموعۀ درخشندۀ نویسندگان» بیشتر نیازمندیم تا به یک «نویسندۀ درخشان». زیرا نوشتن در تعریف بدیهی آن، تظاهر ذهن فرد به شکلی از زبان است. ولی در حضوری پنهانی، عملی است به خاطر «من دیگران» شدن نویسنده، که این خود سخت وامدار همۀ آنهاست که پیشتر نوشتهاند.
احمد شاملو
احمد محمود
هوشنگ گلشیری
Hooshang-Golshiri-هوشنگ گلشیری
نویسنده نباید از کار خود با کسی سخن بگوید، گفتن اینکه چه نوشتهام و یا بعدش میخواهم چهکار کنم سبب میشود تا شور نوشتن کاستی بگیرد. اما میتوان در پایان هر فصل و یا پس از ختم اثر، برای چند صاحب صلاحیت خواند. استفاده از ضبطصوت در این مورد کارساز است، چون نویسنده با شنیدن اثرش میتواند اثر خود را از بیرون و از چشم دیگری بنگرد.
نقل از کتاب باغ در باغ، نشر نیلوفر
محمود کیانوش
فریدون تنکابنی
محمدعلی سپانلو
مهدی سحابی
ایرج پزشکزاد
ایرج-پزشکزاد-iraj-pezeshzad
منصور کوشان
نیما یوشیج
Nima-Yooshij-نیما-یوشیج
و حرف دیگری از نیما:
به هیچ چیز اینقدر شوق ندارم مگر به نوشتن.
بیشتر فکرها هم برای من هرقدر اساسی باشند در همان موقع نوشتن پیدا میشوند.
هر وقت میخواهم مطلب تازهای را بفهمم، چیز مینویسم.
هاتف درونی به من درس میدهد. یک هیئت خیالی شدهام. فکر و خیال از سر و روی من بالا میرود.
نقل از کتاب «دنیا، خانهی من است»
ابراهیم گلستان
داریوش آشوری
نصرت رحمانی
سیمین دانشور
محمدابراهیم باستانی پاریزی
بزرگ علوی
بزرگ-علوی
این نقلقول هم از چشمهایش:
آنچه درون مرا میکاود و میخورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آنوقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم.
محمدعلی جمالزاده
محمدعلی جمالزاده
از من میپرسید که برای داستاننویسی، داستاننویسشدن، باید چه کار کرد. اول از همه باید بگویم که برای همۀ کارها باید صبر داشت.
نقل از کتاب لحظهای و سخنی
حسن کامشاد
حسن-کامشاد-hasan-kamshad
نادر ابراهیمی
کیهان خانجانی
مدیا کاشیگر
مدیا-کاشیگر
و جملهی دیگری از مدیا کاشیگر:
راوی، نویسنده نیست و نقشی است که نویسنده میآفریند و آن را بازی میکند.
شهریار مندنیپور
شمیم بهار
سعید عقیقی
رضا بابایی
مسعود خیام
جواد مجابی
Javad-Mojabi جواد مجابی
برای خود نوشتن، خودخواهی معنا نمیدهد، بلکه نشانگر حداکثر بهرهبرداری از ظرفیت یک ذهن است برای سخن گفتن. سخن میگویی، به تمامی با تمام صدایت و به صداقت، کار تو همین است. این که چه کسی سخن تو را میشنود، میفهمد یا میپسندد یا نه، این دیگر ربطی به مشغلۀ ذهنی تو به هنگام آفرین اثر ندارد. مرحلۀ بعدی است و اختیارش هم تنها به دست تو نیست. عوامل دیگری در مجموعه روابط پیچیدۀ یک جامعه، توفیق یا شکست اثر را رقم میزند. تازه کدام پیروزی یا شکست؟ اینها همه اموری اعتباری و نسبیاند، در یک جامعه و یک زمان معتبر و در برههای دیگر از نظر افتاده چون فراموشیاند.
نقل از کتاب «شکل نوشتنم هستم»، جواد مجابی، نشر آمه
شهیار قنبری
رضا فرخفال
فریدون رهنما
فریدون-رهنما-ferydoon-rahnema
غلامحسین ساعدی
Gholamhossein-Saedi-غلامحسین-ساعدی
بهمن شعلهور
مجتبی مینوی
غلامحسین یوسفی
جلال آل احمد
رضا قاسمی
جمال میرصادقی
پرویز ناتل خانلری
پرویز ناتل خانلری
آنچه من از هنرمند توقع دارم آنست که مرا در ادراک مفهوم زندگی، با همۀ وسعت و عمق آن، یاری کند. همه زندگی را میکنند اما از هزاران یکیست که میتواند مفهوم زندگی را دریابد و میان این دسته نیز کمیابند کسانی که بتوانند این معنی را بیان کنند.
پرویز دوایی
محمود فلکی
اسلام کاظمیه
جعفر مدرس صادقی
امیرحسن چهلتن
Amir-Hassan-Cheheltan امیرحسن چهلتن
نوشتن من نسبت به یکی دو دهه و حتی سه دهه اول عمر نویسندگیام فرق کرده است. حالا دیگر نوشتن برای من یک امر ارادیست. هر روز که از خواب بیدار میشوم، بعد از خوردن صبحانه به قصد نوشتن پشت میز مینشینم… باید واقعا صبحها بنشینم پشت میزم و شروع کنم به نوشتن و خواندن. در ضمن خواندن هم برایم از حالت تفننی بیرون آمده است. چیزی که قرار است بنویسم به مطالعاتم سمتوسو میدهد، یعنی در راستای ضرورتهایی که نوشتن دربارۀ موضوع بخصوصی ایجاب میکند کتاب میخوانم، از فلسفه و تاریخ گرفته تا جامعهشناسی و روانکاوی یا در اینترنت نقاشی تماشا میکنم. در مقایسه با جوانیام خیلی کم موسیقی گوش میکنم؛ سکوت را ترجیح میدهم.
نقل از گفتوگوی امیرحسن چهلتن با روزنامه شرق
نسیم خاکسار
قاضی ربیحاوی
شمیم بهار
اسماعیل خویی
اسماعیل خویی-اسماعیل خوئی
«سبک هر هنرمند، به گفتۀ آنکه گفت، همان «شخص» اوست. و با تجربه است که شخصیت هر هنرمند، کم کم، شکل میگیرد.
روشن است، اما، که هیچ هنرمندی نمیتواند همه چیز را، در حوزۀ هنر ویژۀ خویش، شخصاً تجربه کند. هرچه فرهنگ پیش میرود، تجربههای انسان بیشتر «غیرشخصی» میشود.
ما تجربههای دیگران را در خود میپذیریم. «فرهنگی بودن» و «فرهیخته شدن» یعنی همین.
طبیعیست بدینسان، که هر هنرمند جوانی کار خود را با برخوردار شدن از تجربههای دیگران –هنرمندان دیگر- آغاز کند. و پیشرفت در هنر، گفتم، همانا بازگشت هنرمند است از دیگران بهسوی خویش.
و آنچه در این کار، همچنان که در بسیاری کارهای دیگر، روا نیست همانا شتابزدگی است. این، چون نیک بنگریم، روندیست همانند ریشه دواندن نهال در خاک و قد کشیدن آن در آفتاب. و نهال، در ریشه دواندن و بالیدن، هرگز شتاب نمیکند.»
-از شعر گفتن
شهرنوش پارسیپور
ناصر تقوایی
ناصر تقوایی
منیرو روانیپور
عباس نعلبندیان
Abbas-Nalbandian-عباس-نعلبندیان
نقل از کتاب وصال در وادی هفتم: یک غزل غمناک
و حرف دیگری از عباس نعلبندیان:
«هر کاری کردم تا عباس نعلبندیانِ مشهور را با عباس نعلبندیانِ واقعی؛ همین خودم، یکی کنم، نشد که نشد!»
از پشت جلد کتاب «دیگرانِ عباس نعلبندیان»
عباس معروفی
اسماعیل فصیح
esmaeil-fasih اسماعیل فصیح
از نامۀ اسماعیل فصیح به همسرش پریچهر:
«… در حقیقت دلم میخواهد تا زندهام همینطور مثل الان به تو بنویسم و بنویسم و وسط نوشتن جملۀ دوستت دارم بمیرم.»
رضا دانشور
حسین سناپور
محمد کلباسی
اکبر سردوزامی
اکبر سردوزامی
من اصلاً نمیخواهم کسی بشوم. من فقط میخواهم خودم باشم. اگر ساعدی هست در من است. اگر نسیم یا گلشیری هست در من است. اما من نه تعهّدی به کسی دارم، نه چیزی. من هر چه کردهام برای خودم بوده است. هر چه نوشتهام فقط و فقط پریشانی خودم بوده است. یا دست کم از این پس اینگونه خواهد بود. تعهد من فقط به خودم است…
-برادرم جادوگر بودبیوگرافی پونه مقیمی